لغت نامه دهخدا
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن نگر نتواند فراز کرد.ابوشکور.باز کردم در و شدم به کده
در کلیدان نبود سخت کده.طَیّان.در کلبه نامور باز کرد
ز داد و ستد دژ پرآواز کرد.فردوسی.من و او هر دو بحجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز.فرخی.مهر و کینش مثل دو دربانند
در دولت کنند باز و فراز.فرخی.با تو خو کردم و خو باز همی باید کرد
از تو ای تندخوی سنگدل تنگ دهان.فرخی.ای شرابی بخمستان رو وبردار کلید
در او باز کن و رو بر آن خم نبید.منوچهری.خیلتاش میرفت تا... در خانه باز کرد. ( تاریخ بیهقی ).
کند باز هرگز مگر دست طاعت
دری را که کرده ست عصیان فرازش.ناصرخسرو.سه مهمان به یک خانه در باز کرده
بر اندازه خویش هر یک یکی در.ناصرخسرو.شبی که آز برآرد کنم بهمت روز
دری که چرخ ببندد کنم بدانش باز.مسعودسعد سلمان.همای عدل تو چون پر و بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.سوزنی.دم منازعت تو شها که یارد زد
در مخالفت تو که کرد یارد باز.سوزنی.بهشت قصر خود را باز کن در
درخت میوه را ضایع مکن بر.نظامی.خصمان در طعنه باز کردند
در هر دو زبان دراز کردند.نظامی.به روی من این در کسی کرد باز
که کردی تو بر روی وی در فراز.سعدی ( بوستان ).رضوان در خلد باز کرده ست
کز عطر مشام روح خوشبوست.سعدی ( خواتیم ).پری ندیده ام و آدمی نمیگویم
بهشت بود که در باز کرد بر رویم.سعدی ( خواتیم ).کیت فهم بودی نشیب و فراز
گر این در نکردی به روی تو باز.سعدی ( بوستان ). || گستردن. منبسط کردن. بسط دادن. پهن کردن.
- از هم باز کردن ؛ منبسط کردن ( دست یا بال و امثال آن ) :
نوندی برافکند نزدیک زال
که پرّنده شو باز کن پرّ و بال.فردوسی.