بادخور

لغت نامه دهخدا

بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( اِ مرکب ) دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. ( آنندراج ). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. ( ناظم الاطباء ). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. مجرای هوا. رجوع به بادگیر شود. || خانه تابستانی. ( آنندراج ). || هما را گویند که استخوان میخورد. || طایریست که پیوسته در هوا میباشد. ( آنندراج ). ظاهراً مرادف بادخورک است. رجوع به بادخورک و بادخوار شود. || دقیقه زمان. || بادخایه. ( آنندراج ). رجوع به بادخایه ، بادخایگی ، باد خصیه ، بادخوار، غری ، فتق و دبه خایگی شود. || مرضی است که از آن موی اسب بریزد که آنرا بادخور و بادخوره گویند. باقر کاشی گوید :
اسپت گیرم که رخش رستم گردد
چون پیر شود بلای مبرم گردد
هرچند که باد میخورد روزبروز
عمرش بسیار و قیمتش کم گردد.
میریحیی شیرازی...:
شکم فیل از هوا چون چرخ پر کرد
گرانی اشتها را بادخور کرد.؟ ( از آنندراج ).رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود.
بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان. در 13هزارگزی شمال خاوری قوچان و 11هزارگزی خاور شوسه عمومی قوچان و باجگیران واقعست. سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 391 تن سکنه. لهجه آنان کردی قوچانی میباشد. آبش از رود اترک و محصولش غلات انگور و شغل مردمش زراعت و مالداری و صنایع دستی اهالی قالیچه بافی و راهش مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

دهی از قوچان

فرهنگستان زبان و ادب

{weather , windward} [حمل ونقل دریایی] ناحیه ای در طرفی از کشتی که در معرض باد است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم