لغت نامه دهخدا سوار کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر نگین نشاندن احجار کریمه را. ( یادداشت بخط مؤلف ). || برنشاندن بمرکوبی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن. ( یادداشت بخط مؤلف ).- حقه را سوار کردن ؛ فریفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ فارسی ( صفت ) کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود .برنگین نشاندن احجاز کریمه را بر نشاندن بمر کوبی اجزائ ماشین یا کارخانه را بهم پیوستن
فرهنگستان زبان و ادب {embarkation} [حمل ونقل دریایی] فرایندی که در طی آن خدمه و مسافران را بر روی کشتی سوار می کنند متـ . سوارش2