سوار کردن

لغت نامه دهخدا

سوار کردن. [ س َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر نگین نشاندن احجار کریمه را. ( یادداشت بخط مؤلف ). || برنشاندن بمرکوبی. ( یادداشت بخط مؤلف ). || اجزاء ماشین یا کارخانه ای را بهم پیوستن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- حقه را سوار کردن ؛ فریفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی را بر مرکوبی نشاندن تا از جایی به جایی رود .
برنگین نشاندن احجاز کریمه را بر نشاندن بمر کوبی اجزائ ماشین یا کارخانه را بهم پیوستن

فرهنگستان زبان و ادب

{embarkation} [حمل ونقل دریایی] فرایندی که در طی آن خدمه و مسافران را بر روی کشتی سوار می کنند متـ . سوارش2

ویکی واژه

montare
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال میلادی فال میلادی فال پی ام سی فال پی ام سی