لغت نامه دهخدا
- رجل سباعی البدن ؛ مرد هفت اندام درست بزرگ هیکل درازبالا. ( آنندراج ). مرد تمام اندام. ( اقرب الموارد ).
|| مولود که هفت ماهه زاده شده باشد. || لفظی که بنای آن بر هفت حرف بود. ( اقرب الموارد ).
سباعی. [ س ِ ] ( ص نسبی ) نسبتی است مر بنی سباع را. ( الانساب سمعانی ).