سالوک

لغت نامه دهخدا

سالوک. ( ص ، اِ ) معرب آن صعلوک. ( شهریاران گمنام کسروی ج 1 ص 59 ح 5 ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). صعلوک بمعنی فقیر. ( غیاث اللغات ) :
من و چند سالوک صحرانورد
برفتیم قاصد بدیدار مرد.سعدی ( بوستان ). || دزد و راهزن خونی. ( برهان ) ( آنندراج ). راهزن که آن راراه بند و ره بند، و راهدار و رهدار، و رهزن نیز گویند. بتازیش قطاع الطریق نامند. ( شرفنامه منیری ) : کشتن عبداﷲ و زنهار آمدن سالوکان خراسان ، چون نیشابور قرار گرفت سالوکان خراسان ، جمع شدند و تدبیرکردند که... ( تاریخ سیستان ).
چرا میباید ای سالوک نقّاب
در آن ویرانه افتادن چومهتاب.نظامی.|| خوش سلوک و مؤدب. ( ناظم الاطباء ). بانزاکت و مؤدب. ( استینگاس ). || بسیار راه رونده چرا که صیغه مبالغه است بمعنی مرد کثیرالسلوک یعنی سیاح. ( غیاث ) .
سالوک. ( اِخ ) دهی است از دهستان دشت طال بخش بانه شهرستان سقز. واقع در 16 هزارگزی باختر بانه کناررودخانه شوی ، هوای آن سرد و دارای 110 تن سکنه است. محصول آن غلات ، لبنیات و محصولات جنگلی در دو محل بفاصله 3 کیلومتر واقع بالا و پائین نامیده میشود سکنه بالا 80 نفر است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
سالوک. ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر واقع در 21هزارگزی شمال خاوری شهرستان ملایر کنار راه اتومبیل رو ملایر به ساوه - اراک. هوای آن معتدل و دارای 155 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات دیم و شغل اهالی زراعت راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیای ایران ج 5 ).

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - فقیر، درویش . ۲ - راهزن ، دزد.

فرهنگ عمید

۱. ضعیف، فقیر، درویش.
۲. دزد، راهزن: چرا می باید ای سالوک نقّاب / در آن ویرانه افتادن چو مهتاب؟ (نظامی۲: ۳۴۵ ).

فرهنگ فارسی

ضعیف، فقیر، درویش، دزدوراهزن
( صفت اسم ) ۱ - فقیر درویش . ۲ - دزد راهزن .
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر

دانشنامه عمومی

سالوک (ملایر). سالوک یک روستا در ایران است که در دهستان کوه سرده واقع شده است. روستای سالوک ۵۸نفر جمعیت دارد.

ویکی واژه

فقیر، درویش.
راهزن، دزد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم