لغت نامه دهخدا
زرداب. [ زَ ] ( اِ مرکب ) نام خلطی است که به عربی صفرا گویند.( برهان ) ( آنندراج ). آب زردرنگ و خلط و صفرا. ( ناظم الاطباء ). ( از: زرد + آب ، آب زردرنگ ). ( حاشیه برهان چ معین ). مایعی لزج ، کشدار، قلیایی ، تلخ ، مهوع و زردرنگ ( علت وجه تسمیه ) که بوسیله سلولهای کبدی ترشح می شود و بوسیله مجاری صفراوی اطراف لپک های کبدی جمعآوری و وارد مجرای کبدی می شود و از آنجا بوسیله مجرای سیستیک داخل کیسه صفرا ( زهره ) می گردد و انباشته می شود. زرداب در کیسه صفرا و در مجاورت هوا رنگ سبز بخود می گیرد. در حدود 800تا 1000 گرم در روز صفرا ترشح می شود که در حدود 25 گرم آن مواد جامد و بقیه آن آب است ، ولی زرداب در کیسه صفرا تغلیظ شده مواد جامدش تا 150 در هزار میرسد. صفرا. ( فرهنگ فارسی معین ). || آب زرد که از زخم جراحت برمی آید. ( آنندراج ). ریم و ماده زردرنگی که از زخم می پالاید. ( ناظم الاطباء ) :
کشف رود پرخون و زرداب گشت
زمین جای آرامش و خواب گشت فردوسی.و بر پیشانی ( شخص مسلول ) بژه سرخ برآید و زردابی چرب از وی همی ترابد و رنگ آن سیاه باشد و درد نکند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
چشم سیاهشان گه زرداب ریختن
نرگس مثال در یرقان چون گذاشتی.خاقانی.|| آبی که از سیلها فرودآید. در تاج العروس ج 1 ص 287 آمده : زردبه ، اهمله الجوهری و قال ابن درید: ای خنقه و زردمه کذلک و قیل دحرجه و قیل رماه فی زرداب و هو ما انحدر من السیول . || آبی که از گل کاجیره بوقت شستن آب برآید. ( برهان ) ( آنندراج ). || کنایه از شراب زعفرانی رنگ هم هست. ( برهان ) ( آنندراج ). شراب زعفرانی رنگ. ( ناظم الاطباء ).
زرداب. [ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دابو است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است ، و 415 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).
زرداب. [ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چمچال است که در بخش صحنه شهرستان کرمانشاه واقع است ، و 150 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).