لغت نامه دهخدا
- ریشه کن ساختن ؛ از بیخ و بن برکندن.ریشه کن کردن :
گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان
سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما.صائب ( از آنندراج ).- ریشه کن شدن ؛ از بیخ و بن برکنده شدن.
- ریشه کن کردن ؛ از بیخ و بن برکندن.ایعاء. استیصال. از بن برانداختن. ( از یادداشت مؤلف ).