دم‌گیر

لغت نامه دهخدا

دم گیر. [ دَ ] ( نف مرکب ) خفه کننده و خاموش کننده و نفس گیر. ( ناظم الاطباء ). سنگین و گرم چنانکه نفس فروگیرد: گرمای دم گیر. خبه کننده. گیرنده ٔنفس. دمه گیر. دَوْمَهْکَر. ( معرب است ). که خفقان آرد. که سهولت تنفس را مانع باشد. با هوای خفه. ( یادداشت مؤلف ) :
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.خسروانی.غتم ؛ گرمای دم گیر سخت. یوم غم ؛ روز تیره و دم گیر از گرما. ( صراح اللغة ). غام ، مقمم ؛ روز دم گیر و تیره. ( منتهی الارب ).

فرهنگستان زبان و ادب

{sting} [حمل ونقل هوایی] پایه ای بلند و لوله مانند که در تونل باد رو به جریان بالادست قرار دارد و مدل هواگَرد با حداقل تزاحم (interference ) بر روی آن نصب میشود

ویکی واژه

پایه‌ای بلند و لوله‌مانند که در تونل باد رو به جریان بالادست قرار دارد و مدل هواگَرد با حداقل تزاحم (interference) بر روی آن نصب میشود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم