لغت نامه دهخدا
خشاب. [ خ ِ ] ( اِخ ) نام چندین بطن از تمیم. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ).
خشاب. [ خ ُ ] ( اِ ) اسم آب مطبوخ میوه ها است که با شکر طبخ یا قند باشد مثل آلوبالو و مویز و سیب و به و زردآلو و امثال آن و مجموع آن الطف از اصل آن و مؤلف تذکرة گوید که از آلوبالو باشد آلو جهت تشنگی و اصلاح خلط محترق و التهاب و درد سپرز و از به جهت تقویت اعضای ریه و هاضمه و رفع عفونت و از سیب جهت خفقان و غشی و کرب و از مویز جهت تصفیه صوت و تفتیح سدد و یرقان و ضعف جگر و عسرالبول و از امرود جهت سرفه و منع ارتفاع بخارات بدماغ نافع و زبون ترین او خشاب زردآلو است و مجموع مولد ریاح و مصلح او انیسون و مصطکی است. ( از تحفه حکیم مؤمن ).
خشاب. [ خ َش ْ شا ] ( ع ص ) چوب فروش. ( از انساب سمعانی ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خشاب. [ خ ُ ] ( اِخ ) قریه ای است یک فرسنگی میانه جنوب و مغرب برازجان. ( فارسنامه ابن بلخی ).
خشاب. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام دهی است از دههای ری. ( از معجم البلدان یاقوت ).
خشاب. [ خ َش شا ] ( اِخ ) ابومحمد نحوی. یکی از بزرگان نحوزبان عرب است. خشاب را در نحو نظرات خاص است و اغلب آراء او بنزد صاحب ارز می باشد.
خشاب. [ خ َش شا ] ( اِخ ) اسماعیل بن سعدبن اسماعیل وهبی حسینی شافعی مکنی به ابوالحسن و معروف به خشاب از مردم مصر بود. پدر او به درودگری اشتغال داشت. خشاب به ابتداء حفظ قرآن کرد و بعد در فقه شافعی و معقول بمطالعه پرداخت و از سرآمدان این دو شد. او رغبتی بسیار به کتب ادب و تاریخ داشت و کثیری از اشعار و مراسلات و حکایات صوفیه را بخاطر سپرد و نیز شعر نیکو میگفت. چون فرانسویان دیوانی برای قضایای مسلمین ترتیب دادند او را برای کتابت تواریخ برگزیدند و در هر ماه بالغ بر هفت هزار پول نقره به او دادند و چون شیخ حسن عطار از سیاحت خود برگشت سید اسماعیل ملازمت او اختیار کرد و این دو بکمک یک دیگر شبهای طویلی بصبح آوردند و در فنون ادب و تاریخ و محاضرات نوشته ها فراهم کردند چون خشاب درگذشت شیخ حسن عطار دیوان شعر و رسائل او را جمعآوری کرد و دیوان او امروز بنام دیوان خشاب است. ( از معجم المطبوعات ). رجوع به اعلام زرکلی چ 1 ص 106 شود.