جوشانیدن
جوشانیدن. [ دَ ] ( مص ) بغلیان آوردن. تغلیه. اغلاء. جوشاندن :
باد اگر آتش تنزیل بجوشاند
مرد داناش بتأویل دهد تسکین.ناصرخسرو.در تموزی که حرورش دهان بجوشانیدی. ( گلستان ).
رجوع به جوشاندن شود.
(دَ ) (مص م . ) نک جوشاندن .
( مصدر ) جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده ) ۱- بجوش آوردن مایعات بوسیل. حرارت . ۲- ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن .
نک جوشاندن.