تمیمه

لغت نامه دهخدا

( تمیمة ) تمیمة. [ ت َ م َ ] ( ع اِ ) تعویذ ومهره پیسه که در رشته کرده در گردن اندازند برای دفع چشم بد. ج ، تمیم ، تمائم. و فی الحدیث : من علق تمیمة فلا اتم اﷲ له و اما المعاذات اذا کتب فیها القرآن و اسمأاﷲتعالی فلابأس بها. ( منتهی الارب ). به معنی تعویذ و مهره سیاه و سفید که در گردن طفلان اندازند.( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). تمیمه :
تا وصف او تمیمه من شد به جنب من
تمتام ناتمام سخن بود بو تمام.خاقانی.زهی تمیمه حسان ثابت واعشی
خهی یتیمه سحبان وائل و عتاب.خاقانی.پیش چنین تحفه کو تمیمه عقل است
واحزن ، از جان بو تمام برآمد.خاقانی.

فرهنگ معین

(تَ مِ ) [ ع . تمیمة ] (اِ. ) طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند. ج . تمایم .

فرهنگ عمید

مُهره یا طلسمی که برای دفع بلا و چشم زخم به گردن اطفال آویزان کنند، تعویذ، حرز.

فرهنگ فارسی

مهره یاطلسمی که به گردن اطفال آویزان کنندبرای، دفع بلاوچشم زخم، تمائم وتمیمات جمع
( اسم ) مهره یا طلسمی که برای دفع چشم زخم بگردن اطفال آویزند بازونبد چشم آویز گردن بند . جمع : تمائم ( تمایم ) تمیمات .

ویکی واژه

تمیمة
طلسمی که برای دفع چشم زخم به گردن اطفال آویزند.
تمایم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال قهوه فال قهوه فال فنجان فال فنجان