تحلي

لغت نامه دهخدا

تحلی. [ت َ ح َل ْ لی ] ( ع مص ) ( از «ح ل ی » ) پیرایه برکردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از دهار ). زیور پوشیدن و آراسته شدن. ( آنندراج ). بازیور شدن زن و مستفید گردیدن به آن و پوشیدن زیور و آراسته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).
تحلی. [ ت َ ح َل ْ لی ] ( ع مص ) ( از «ح ل و» ) شیرین دریافتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || شیرین دانستن چیزی را. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).
تحلی ٔ. [ ت ِ ل ِءْ ] ( ع اِ ) ( از «ح ل ء» ) موی روی پوست و چرک و سیاهی آن. || پوست کاردرسیده و زخم شده وقت باز کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).
تحلی ٔ. [ ت َ ] ( ع مص ) ( از «ح ل ء» ) تحلئة. بازداشتن کسی را از آب و نوشیدن ندادن. || درهمی به کسی دادن. || شیرین ساختن پِسْت را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ).

فرهنگ معین

(تَ حَ لّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - زیور بستن . ۲ - زینت یافتن ، آراسته شدن .

فرهنگ عمید

۱. زیور بستن.
۲. زینت یافتن، آراسته شدن.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن . ۲- آراسته شدن . ۳- ( اسم ) آراستگی . ۴- (( تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل . ) ) (( ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند. ) ) ( کشف المحجوب هجویری ) جمع : تحلیات .
موی روی پوست و چرک و سیاهی آن

ویکی واژه

زیور بستن.
زینت یافتن، آراسته شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس فال انگلیسی فال انگلیسی فال درخت فال درخت