تازیدن. [ دَ ] ( مص ) تاختن و دویدن و دوانیدن ، لازم و متعدی هر دو آمده. تاختن و دواندن. ( فرهنگ نظام ). دویدن و سیر کردن. ( ناظم الاطباء ). این لفظ در پهلوی «تازیدن » و در اوستا «تچ » و در سنسکریت هم «تچ » است. خود لفظ «تچ » اوستا و سنسکریت در زبان ولایتی مازندران با تبدیل «چ » به «ج » موجود و بمعنی دویدن است. ( فرهنگ نظام ) : سر سرکشان اندرآمد بخواب ز تازیدن بادپایان به آب.فردوسی.ز تازیدن گور و گرد سوار برآمد همی دود از آن مرغزار.فردوسی.تازند رخش بدعت و سازند تیر کید اما سفندیار مرا تهمتن نیند.خاقانی.بر آن کار چون مدتی برگذشت بتازیدیک ماه بر کوه و دشت.نظامی.بتازید و من در پی اش تاختم نگونش بچاهی درانداختم.سعدی ( بوستان ).و رجوع بتاختن و تاز شود. || حمله کردن و مبارزت نمودن. || زادن. || پیدا شدن. || آتش افروختن و مشتعل کردن. || پیچاندن و خم کردن. || سوراخ نمودن. || گرو بستن. || شایستن و سزاوار شدن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
(دَ ) ۱ - (مص ل . ) تاختن ، دویدن . ۲ - حمله کردن . ۳ - (مص م . ) دوانیدن .
فرهنگ عمید
= تاختن
فرهنگ فارسی
( تازید تازد خواهد تازید بتاز تازنده تازان تازیده تازش ) ۱- ( مصدر ) تاختن دویدن . ۲- حمله کردن هجوم کردن . ۳- زادن . ۴- پیدا شدن . ۵- گرو بستن . ۶- ( مصدر ) دوانیدن بتاخت آوردن ( اسب و غیره ) . ۷- آتش افروختن مشتعل کردن . ۸- سوراخ کردن .