برشتن

لغت نامه دهخدا

برشتن. [ ب ِ رِ ت َ ] ( مص ) برشته کردن. بریان نمودن. ( آنندراج ). بریان کردن چنانکه نان را از تیز کردن آتش یا دیر بیرون کردن از تنور :
بهل تا باشد این آتش فروزان
کبابی را که ببرشتی مسوزان.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).و چنانکه گندم و شاهدانه و امثال آن را بر تابه به آتش نهادن بی آب. بو دادن. ( یادداشت مؤلف ). تاب دادن :
ز خاک عشق دمیده ست دانه ام صائب
به آتش رخ گل می توان برشت مرا.صائب.|| ریسیدن. ( از: ب + رشتن ). رجوع به رشتن و ریسیدن شود.

فرهنگ معین

(بِ رِ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - بریان کردن . ۲ - پختن .

فرهنگ عمید

۱. بریان کردن.
۲. تف دادن.
۳. بو دادن.

فرهنگ فارسی

بریان کردن، تفت دادن، بودادن، برشته
( مصدر ) ۱- بریان کردن . ۲- تف دادن بو دادن . ۳- پختن .

ویکی واژه

بریان کردن.
پختن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال فرشتگان فال فرشتگان فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال راز فال راز