برتاختن

لغت نامه دهخدا

برتاختن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) روان شدن. جاری گشتن :
چنین تاش دو دیده بگداختی
ز مژگان برخساره برتاختی.اسدی ( گرشاسب نامه ).چو دیدندش از جای برتاختند
زپیرامنش جنگ برساختند.اسدی ( گرشاسب نامه ). || دواندن :
زمان تا زمان زینش برساختی
همی گرد گیتیش برتاختی.فردوسی.

فرهنگ معین

( ~. تَ ) (مص ل . ) روا شدن ، روا کردن .

فرهنگ فارسی

روان شدن جاری گشتن .

ویکی واژه

روا شدن، روا کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال ای چینگ فال ای چینگ فال رابطه فال رابطه فال قهوه فال قهوه