بامزد. [ زَ ]( اِ مرکب ) که در بام زده شود. || نوبتی که نوازند. ( فرهنگ نظام ). و مرکب است از آن طبل که دربام ( بامداد ) زنند، و توان بود که آن طبل باشد که صبح و ظهر و شب بر بام می نواختند. ( از فرهنگ نظام ). کوس و نقاره که گاه بامداد بر در سلطان نوازند. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) : بامزد حسن تو زد آسمان نامزد عشق تو آمد جهان. کمال اسماعیل ( از فرهنگ نظام ) ( از فرهنگ ضیاء ). نزنم بام زد لهو و در کام که من سر به دیوار غم آرم چو بصر بازکنم.خاقانی.ما و شکرریز عیش کز در خمار بامزد خرمی به بام برآمد.خاقانی.|| کوس. نقاره. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ). || نام آهنگی است در موسیقی و مسلماً همان بامشاد است. ( یادداشت مؤلف ).
فرهنگ معین
(زَ )( اِ. )طبل یا نقاره که بامداد می نواختند.
فرهنگ عمید
طبل یا نقاره که وقت بامداد می نواختند: بامزد حُسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی: ۳۴۰ ).