آمیزگار

لغت نامه دهخدا

( آمیزگار ) آمیزگار. ( ص مرکب ) آمیزنده. خواهان معاشرت. بسیار معاشرت کننده با مردمان. خالط. خلط. لابک. مخالط :
وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندانند وپرهیزگار.سعدی.بگویند ازاین حرف گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.سعدی.

فرهنگ معین

( آمیزگار ) ( اِ. ) معاشر.

فرهنگ عمید

( آمیزگار ) آمیزنده، معاشرت کننده، کسی که بسیار با مردم آمیزش و همنشینی کند.

فرهنگ فارسی

( آمیزگار ) ( صفت ) آمیزنده آنکه بسیار معاشرت کند .

ویکی واژه

(قدیم): هم‌صحبت، هم‌سخن، معاشر.
مصاحب و یار دوست داشتنی. دولت جان‌پرور است صحبت آمیزگار/ خلوت بی‌مدعی سفرهْ بی‌انتطار. «سعدی»
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال فرشتگان فال فرشتگان فال انگلیسی فال انگلیسی فال احساس فال احساس