مغالق

لغت نامه دهخدا

مغالق. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مِغلَق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مغلق شود. || تیرهای فائز، صفت است نه علم. ( منتهی الارب ). تیرهای فائز. ( ناظم الاطباء ). و گویند مغالق از نعوت تیرهای فائز است و از نامهای آن نیست. ( از اقرب الموارد ). || فروبستگیها. تنگناها. دشواریها: مدتها در مضایق آن شدت و مغالق آن کربت بماندیم. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 26 ). فرمودند که به جانب سیستان باید رفت... و آن لشکرها را از مضایق غربت و مغالق کربت خلاص دادن. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 60 ). چون ابوالحسن... قوت و شوکت ایشان دانسته بود و درایت و تجربت ایشان در دخول مضایق و افتتاح مغالق و تدبیر کارها... شناخته تا نیم شبی از شهر بیرون آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 88 ).

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کیری یعنی چه؟
کیری یعنی چه؟
ارکان یعنی چه؟
ارکان یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز