مشوک

لغت نامه دهخدا

مشوک. [ م ُش ْ وِ ] ( ع ص ) خاردار. ( یادداشت مؤلف ). خاردار و بسیارخار. یقال: نبات مشوک و شجرة مشوکة و مکان مشوک؛ ای کثیرالشوک فیه السحاء و القتاد و الهراس. ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ). مشوکة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مشوکة شود.
مشوک. [ م َ ] ( ع ص ) علت سرخی زده و بیماری شری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از محیطالمحیط ). گرفتاری بیماری شوکة یا شری. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

علت سرخی زده و بیماری شری گرفتاری بیماری شوکه یا شری.