محبوق در لغتنامههای فارسی، عمدتاً به مردی اطلاق میشود که به دلیل شرایطی خاص، دچار سطحی از حماقت یا کندذهنی گردیده است. این اصطلاح، که ریشه در ادبیات کهن دارد، در تقابل با مفهوم زیرکی و هوشیاری قرار میگیرد و دلالت بر فقدان یا کاهش موقت قوای ادراکی دارد. اغلب، این حالت احمق شده به یک وضعیت گذرا یا ناشی از یک عامل خارجی اشاره دارد، هرچند که در زبان عامیانه مترادف با گول به معنای سادهلوح نیز به کار رفته است.
در بافتهای ادبی و تاریخی، کاربرد این واژه غالباً برای توصیف شخصیتهایی بوده که تحت تأثیر یک واقعه یا عارضه، توانایی تفکر منطقی و تمییز صحیح امور را از دست دادهاند. حالت محبوق، صرفاً نادانی مطلق نیست، بلکه بیشتر حالتی از حیرتزگی و عدم توانایی در تعامل مؤثر با محیط اطراف است. این مفهوم، زمینهای برای درک تفاوت میان جهل ذاتی و حجاب عارض بر خِرَد را فراهم میآورد، جایی که فرد علیرغم داشتن ظرفیت ذهنی، به دلیل غلبه احساسات یا شوک، در دایرهای از حماقت فرو رفته است.
در زبان فارسی معیار امروز، واژه محبوق کمتر رواج دارد و معادلهای رسمیتر و دقیقتری برای این مفهوم وجود دارد. مفهوم مردی احمق شده میتواند با عباراتی نظیر متحیر، گیج و مبهوت، یا دچار اختلال ادراکی موقت جایگزین شود. اگر منظور از گول صرفاً سادگی و زودباوری باشد، واژگانی چون سادهلوح یا خام مناسبتر خواهند بود. در مجموع، محبوق نمایانگر وضعیت فردی است که خِرَدش بهطور موقت تحتالشعاع قرار گرفته و در نتیجه، رفتاری غیرمعقول یا غیرقابل فهم از او بروز مییابد.