عمیمه

لغت نامه دهخدا

( عمیمة ) عمیمة. [ ع َ م َ ] ( ع ص ) جاریة عمیمة؛ دختر درازقامت. نخلة عمیمة، کذلک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زن تام الخلقه و درازقامت. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). خرمابن دراز. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). ج، عُم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پیشه
پیشه
کافر همه را به کیش خود پندارد
کافر همه را به کیش خود پندارد
میسترس
میسترس
آراست
آراست