طمیس

لغت نامه دهخدا

طمیس. [ طَ ] ( ع ص ) کور و نابینا. ( منتهی الارب ).
طمیس. [ طَ / طَم ْ می ] ( اِخ ) تمیسه. شهری است بطبرستان، یا آن طُمیسه است و یا طَمیسه. ( منتهی الارب ). شهری است از نقاط جلگه طبرستان به شانزده فرسنگی ساری در آخر حدود طبرستان از جانب خراسان و جرجان و بر آن دروازه ای عظیم است و کسی نتواند از طمیس بجرجان بیرون شود مگر آنکه از این دروازه بگذرد چه از کوهسار بدریا کشیده و بگچ و آجر برآورده اند، و کسری انوشروان بساخته تا طبرستان از آسیب و غارت ترکان مصون ماند. سعیدبن العاص بسال سی هجری بروزگار عثمان بن عفان آن را بگشود. طمیس را مردم بسیار و مسجد جامع و سرداری است که دوهزار سپاهی بزیر فرمان اوست، و عجم تمیسه نامندش. و سمعانی آرد: طمیسة بضم ط و فتح میم قریه ای است بمازندران و من یک شب در آن بسر بردم. این کلمه باید معرب تمیسه باشد.

فرهنگ فارسی

تمیسه شهریست بطبرستان یا آن طمیسه است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اوراکل فال اوراکل فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت فال ماهجونگ فال ماهجونگ