لغت نامه دهخدا
شیربرز. [ ب ُ ] ( ص مرکب ) شیرتن. شیرهیکل. که تنی قوی چون شیر دارد. ( یادداشت مؤلف ):
نه اسب و نه جوشن نه تیغ و نه گرز
از آن هر یکی کودکی شیربرز.فردوسی.
شیربرز. [ ب ُ ] ( ص مرکب ) شیرتن. شیرهیکل. که تنی قوی چون شیر دارد. ( یادداشت مؤلف ):
نه اسب و نه جوشن نه تیغ و نه گرز
از آن هر یکی کودکی شیربرز.فردوسی.
شیر تن شیر هیکل