لغت نامه دهخدا
خوار گردیدن.[ خوا / خا گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) خوار شدن. بی اعتبار شدن. ناچیز شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ):
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت.فردوسی.بدانست کآن کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت.فردوسی.|| ذل. ذلالة [ ذَ / ذُ ل َ ]. مَذَلّت. ذِلّت. ( یادداشت بخط مؤلف ).