حسن حلیمی

لغت نامه دهخدا

حسن حلیمی. [ ح َ س َ ن ِ ح َ ] ( اِخ ) ابن محمدبن حسن. برادر حسین حلیمی بود. ( تاج العروس، ماده ح ل م ).

فرهنگ فارسی

ابن محمد بن حسن برادر حسین حلیمی بود

جمله سازی با حسن حلیمی

جهان مست است نرمی کن که من ایدون شنوده‌ستم که با مستان و دیوانه حلیمی بهتر از تندی
از کریمی و حلیمی است که می بنیوشی نعرهٔ زاغ و زغن چون نغم موسیقار
باقیان جمله غرق نفس و هوی مانده ‌ اند از حلیمی تو شها
مرکب است کریمی در او به خلقت و طبع بدان صفت که حلیمی به بردبار اندر
به قضا حاجت پیش تو ستادستم وز حلیمی به تو اندر نفتادستم