حجاج ابوحدود

لغت نامه دهخدا

حجاج ابوحدود.[ ح َج ْ جا اَ ؟ ] ( اِخ ) رجوع به حجاج بن عمرو شود.

جمله سازی با حجاج ابوحدود

که همان با همه ملک تو به تاراج رسید! حرمتت در حرم کعبه به حجاج رسید!!
زحمت حجاج دیر از کعبه‌جویان بدتر است ره بسی طی می‌شود، پیرو به باطل می‌برند
همگان در دل شه جای نسازند به نام که به اسم فقط از حاج نباشد حجاج
چون گفتار عبداللّه بن عمر به اينجا رسيد، حجاج پاى خود را از لحاف بيرون آورد وگفت: بيا به جاى دست، پايم را ببوس (31).
پيشگوئيهاى حضرت در مورد معاويه و حجاج و عمربن عبدالعزيز
از خانواده شماست عبدالملك بن مروان كه عادلترين استاندار او، حجاج بن يوسف ملعونبود كه خانه كعبه را خراب كرد.))
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
می نگارد
می نگارد
رویداد
رویداد
محتمل
محتمل
هول
هول