لغت نامه دهخدا
یوزدار. ( نف مرکب ) یوزبان. ( ناظم الاطباء ). یوزبان. فهاد. ( یادداشت مؤلف ):
وز آن پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران همه یوزدار.فردوسی.و رجوع به یوزبان شود.
یوزدار. ( نف مرکب ) یوزبان. ( ناظم الاطباء ). یوزبان. فهاد. ( یادداشت مؤلف ):
وز آن پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران همه یوزدار.فردوسی.و رجوع به یوزبان شود.
یوزبان فهاد
💡 از جمله نمونههای بارز معماری قرنهای گذشته محلهٔ فهادان یا یوزداران است که در گویش محلی جنگل یا محل یوزاران نامیده میشود. قدمگاه منسوب به علی بن موسیالرضا نیز در این گذر واقع شدهاست.
💡 ازان پس برفتند سیصد سوار پس بازداران با یوزدار