گمانی چنان برد سالار چین که گردان وی ساختند آن کمین
چو دیدم من این صفه های عجایب یقین شد مرا صورت هر گمانی
گمانی برم زانک پیران کنون دواند سوی شاه ترکان هیون
گمانی چنان برد کان ماه روی ز مهر دل آمد بدیدار اوی
نه چندان به عشاق الفت نه دوری نه پر ساده لوحی نه پر بد گمانی
گمانی چنان برد کو رستمست بدانست کز تخمهٔ نیرمست