لغت نامه دهخدا
کاردوانک. [ دَ ن َ ]( اِ ) تنیده عنکبوت. نسج عنکبوت ( در تداول عوام ).
کاردوانک. [ دَ ن َ ]( اِ ) تنیده عنکبوت. نسج عنکبوت ( در تداول عوام ).
( اسم ) تنید. عنکبوت نسج عنکبوت کار تنک
💡 چو خسرو به بیداد کارد درخت بگردد بر او پادشاهی و تخت
💡 کاین بوده ترنجی که زلیخا در بزم بنهاد و زنان کارد کشیدند بدست
💡 سالک آمد پیش پیر کاردان داد شرح حال با بسیار دان
💡 تو گفتی هوا ژاله بارد همی به سنگ اندرون لاله کارد همی
💡 به نیرو کشیدش ز بالا بزیر چنان کارد از کوه نخجیر شیر
💡 آن مرد کاردان که همه ساله کار کرد خاکش دهند مزد که در کار مانبود