چوب الف
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
کاغذ باریکی که لای کتاب میگذارند به نشانة اینکه تا اینجا خوانده شده.
چوب باریک.
جمله سازی با چوب الف
چو شد کشتینشین آن بحر خوبی حسد بر چوب کشتی برد طوبی
همچو سگان چوب تو را میگزند در سرشان فهم جزای تو نیست
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب در بیانش قصهای هشدار خوب
زیراک اگر خر از در چوب آمد پس چون تو بیخرد ز در داری؟
زنندش همی چوب تا تخم کین بریزد برین بوم توران زمین
بلکه در سنگ و چوب و در که و کاه جز خدا را نبیند آن آگاه