پشت گوش فراخی

لغت نامه دهخدا

پشت گوش فراخی. [ پ ُ ت ِ ف َ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی پشت گوش فراخ. اهمال. سستی. سپوزکاری.

فرهنگ فارسی

سستی تنبلی سپوز کاری اهمال.

جمله سازی با پشت گوش فراخی

وگر تن‌‎پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند، از سختی بمیرد
غره نکند هر که بدیده است سپاهش این عالم ازان پس به فراخی مکانیش
خدا را در فراخی خوان و در عیش و تن آسانی نه چون کارت به جان آید خدا از جان و دل خوانی
تا برون نایی بنگشاید دلت پس چه سود آمد فراخی منزلت
تنک گردد سینه چون دل شد فراخ از فراخی سینه را جا تنک شد
آب فراخی همه ره تا به گنگ آمده لشکر همه از آب تنگ