پره ٔ بیابان

لغت نامه دهخدا

پره بیابان. [ پ َرْ رَ / رِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) رجوع به پَرّه شود.

جمله سازی با پره ٔ بیابان

تا شوق مرا سر به بیابان جنون داد درد طلب آسودگی از سنگ نشان داد
به نام پای تو هر گام خفته صد گل زخم عبث نگشته سر خار این بیابان تیز
اکنون چو رو کنی به بیابان براه بر جز در میان سوسن و شمشاد نگذری
ای در بیابان غمت سرگشته هر جایی دلی وا مانده در ره صد هزار افتاده در هر منزلی
سالها باید چو مجنون پای در دامن کشید تا زدامان بیابان محملی پیدا شود