فرهنگ معین
( ~. بَ تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل. ) مالیدن وسمه بر ابرو.
( ~. بَ تَ ) [ ع - فا. ] (مص ل. ) مالیدن وسمه بر ابرو.
(مصدر ) مالیدن وسمه برابر و وجز آن.
مالیدن وسمه بر ابرو.
💡 در حـديـث صـحـيـح از حـضـرت امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلاممنقول است كه باكى نيست در خضاب كردن به وسمه براى مرد پير.
💡 زان بود بی وسمه ابرویش که نتواند شدن زهر با آن زهره پیش تیغ آن بیباک سبز
💡 حسرت از وسمه خورم گرچه به ابروی تو پیوست رشک از سرمه برم گرچه به مژگان تو ساید
💡 این چرخ وسمه رنگ به کردار آینه است زن باشم ار به وسمه و آیینه بنگرم
💡 می شود در وسمه ابروی بتان خونخوارتر درنیام این تیغ خونریزست بی زنهارتر