با ریش دل و سینه ناسور «نظیری » خوش باش که کم بنده رنجور فروشند
کاش بگذارند غمخواران به حال خود مرا میشود ناسور، زخمم را چو مرهم مینهند
بی تابی عاشق شود از وصل فزون تر ناسور کند پنبه ما داغ کتان را
ناسور اگر چه میکند از بوی مشک زخم تو مشکی وبه ریش دل خسته مرهمی
زآن شوخ دید تا دل ناسور پشت دست زد از تپش به مرهم کافور پشت دست
از زلف یار میرسی ای باده مشکبوی ناسور دل به نفخه گلبیز میکنی