ملخ پره بستی
جمله سازی با ملخ پره بستی
چو آهن ببندد به کان در گهر گشاده شود چون تو بستی کمر
روزی که به کشتنم کمر می بستی کاش از تو گناه خویش می پرسیدم
اگر تو این چنین مُردی برستی وگرنه تا قیامت پای بستی
هر چه گویی ای دم هستی از آن پردهٔ دیگر برو بستی بدان
نه بستی چرا تنگ پیل استوار که کردی چنین روی در کارزار
چشم چون بستی ترا جان کندنیست چشم را از نور روزن صبر نیست