مشعله وار

لغت نامه دهخدا

مشعله وار. [ م َ ع َ ل َ / ل ِ] ( ص مرکب ) همچون مشعل سوزان و شعله ور:
ما و خاک و پی وادی سپران کز تَف و نم
آهشان مشعله وار و مژه سقا بینند.خاقانی ( چ عبدالرسولی ص 90 ).

فرهنگ فارسی

همچون مشعل سوزان

جمله سازی با مشعله وار

💡 بر سر و بر پای دل شعله زد و حلقه شد مشعله عشق یار سلسله موی دوست

💡 در ده شراب روشن و در تیره شب مرا از عکس جام باده بر افروز مشعله

💡 بر دلم از داغها مشعله‌ها جا بجا بر رخم از خون دل اشک روان جو بجو

💡 شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

💡 برق جهان‌سوز حسن آن رخ افروخته مشعله‌افروز عشق آه من سوخته

💡 تا خیالت شبروی آسان کند در پیش او میفروزد آسمان از ماه انور مشعله