مسلسل گویی

لغت نامه دهخدا

مسلسل گویی. [ م ُ س َ س َ ] ( حامص مرکب ) حالت و وضعمسلسل گفتن. || عمل مسلسل گو:
هجوم خلق و پابست تماشا شد نگار من
مسلسل گوئی و دیوانگی آمد به کار من.سعید اشرف ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

حالت و وضع مسلسل گفتن

جمله سازی با مسلسل گویی

بایندر، همراه با سروان ولی مکری‌نژاد، برای چاره‌اندیشی و آماده‌باش به ستاد نیروی دریایی جنوب، به سوی خرمشهر به راه افتادند ولی پیش از آن که به خرمشهر برسند، با آتش ناگهانی مسلسل‌های انگلیسی کشته شدند.
خواهی که به چنگ آری آن زلف مسلسل را یا سلسله بر گردن یا سلسله جنبان باش
رازی که نهان خواهی، با کس در میان منه وگرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد، همچنین مسلسل.
این مسلسل در سال ۱۹۴۳ توسط مسلسل گرینوف با همان چرخ‌ها و سپر محافظتی جایگزین شد اما تولید آن تا سال ۱۹۴۵ ادامه یافت.
تسلی‌بخش از زلف مسلسل خاطر خود را که آخر دور گردون از حوادث کارها دارد!
زان زلف مسلسل که همه برشکند باد از روی تو بنگر که در ان زیر چه دیده ست