مسافر ناگزیر
ویکی واژه
جمله سازی با مسافر ناگزیر
در شرع پیشکار، همان چار یار گوی در ملک ناگزیر همان چار یار دان
بگذر از کار جهان اکنون که داری اختیار پیشتر کآن اضطرارت بگذراند ناگزیر
گفتی پس از هلاک تو دست از جفا کشم ای عمر ناگزیر چرا می کنی شتاب
«یوویان» جانشین او ناگزیر شد با شاپور صلح کند و بسیاری از اراضی را که از نرسی گرفته بودند، باز پس دهد.
از همه عالم گریزست ار همه جان و دل ست آن تویی کز کل عالم ناگریزی ناگزیر