مایل گشتن

لغت نامه دهخدا

مایل گشتن. [ ی ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) مایل گردیدن: و چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را درمال و جاه بر خود سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به معنی اول مایل گردیدن شود.

فرهنگ فارسی

مایل گردیدن

جمله سازی با مایل گشتن

مایل بستم بیش بود ظالم معزول پرزور شود، زه چو بگیرند کمان را
بدان گل، گرچه می بودند مایل همی خوردند ازو صد خار بر دل
اگر چه بود ز مستی به هر طرف مایل به جانب دل امیدوارآمده بود
منجمان را کذاب خواند پیغمبر که حکمتشان به خطا مایل است در هرباب
مور از درد طلب آورد بال و پر برون جانب ما یار مایل گر نباشد گو مباش
سخت‌کین، سُست‌وفا، دیرصفا، زودگُسِل خسروِ دل به شکر خندهٔ قندش مایل