قاسم اباد شاهی
جمله سازی با قاسم اباد شاهی
حسرت زلف قاسم برد ز تاب تن گرو سنبل جعد اکبرم حسرت کهنه ساخت نو
قاسم بثنای تو غزل خوان و فصیحست هرچند فصیحست ولی کل لسانست
دوست پرسید ز اصحاب که: قاسم چونست؟ با چنین پایه غم بی و سر پایی دارد
بر جان قاسمی نظری کن، ز راه لطف زان پیشتر که آینه دل شود سیاه
ز قاسمی نفسی باقیست و این هر دم بآرزوی هوای تو میزند پر و بال
گفت امام عرش مسند قاسم خلد و جحیم آنکه بر فرقش برازنده است تاج انما