فرید کاتب

لغت نامه دهخدا

فرید کاتب. [ ف َ دِ ت ِ ] ( اِخ ) رجوع به فریدالدین کاتب شود.

جمله سازی با فرید کاتب

چنین یگانه که دادند اهل علم او را فرید عصر و خداوندکار دهر لقب
چو گیتی بران شاه نو راست شد فریدون دیگر همی خواست شد
به سان فریدون فرخ‌نژاد که تاج بزرگی به سر بر نهاد
با هوش فلاطونی و با توش فریدون با عزم سلیمانی و با رزم سکندر
گذشت نوبت کیخسرو و فریدون شد درین دیار تو افسانهٔ که می‌پرسی؟