لغت نامه دهخدا
فرومایه وار. [ ف ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب )مناسب فرومایگان. شایسته افراد بی اصل:
رسید آن نوشته فرومایه وار
که بنوشته بودی بر شهریار.فردوسی.رجوع به فرومایه شود.
فرومایه وار. [ ف ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب )مناسب فرومایگان. شایسته افراد بی اصل:
رسید آن نوشته فرومایه وار
که بنوشته بودی بر شهریار.فردوسی.رجوع به فرومایه شود.
مناسب فرومایگان. شایسته افراد بی اصل
💡 امیر ملک ورا طالب است و من در عشق نمی خوهم که فرومایه یی بود یارم
💡 پس مردمان زبان به عیب این ساسان [ ساسان بن بهمن ] نشر کردن و دنائت همت او را شرح دادن دراز کردند... والی یومنا هذا هر فرومایه را که عیب و سرزنش کنند ساسی خوانند، و گدایان را ساسی و ساسانی گویند. (تاریخ بیهق ص ۴۲).
💡 پس مردمان زبان به عیب این ساسان [ ساسان بن بهمن ] نشر کردن و دنائت همت او را شرح دادن دراز کردند... والی یومنا هذا هر فرومایه را که عیب و سرزنش کنند ساسی خوانند، و گدایان را ساسی و ساسانی گویند. (تاریخ بیهق ص ۴۲).
💡 چنانکه هیچگاه نمیتوان مردم را قانع ساخت که انتصاب مردی فرومایه و فاسد به مقامی عالی اقدام سودمندی است، ولی برای قانع ساختن فرمانروای خودکامه بدان کار هزار راه وجود دارد.
💡 مرا به عالم بالا دلیل خواهد شد ازین جهان فرومایه، وحشتی که مراست
💡 جز سرکشی از آدم بی درد چه خیزد؟ از خاک فرومایه به جز گرد چه خیزد؟