غنچه ٔ اب

لغت نامه دهخدا

( غنچه آب ) غنچه آب. [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) حباب. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از حباب. ( انجمن آرا ). حباب آب. ( آنندراج ). کنایه از حباب است و آن شیشه مانندهایی باشد که دروقت باریدن باران در روی آب بهم زنند. ( برهان قاطع ). غنجه آب. حبابه. سوارک. کوپله. غوزه. غوزه آب.

جمله سازی با غنچه ٔ اب

راحت دنیا حجاب دیده بیدار نیست بر بساط گل چو شبنم غنچه می خوابیم ما
يوسف با جمال، كه به همان اندازه و بيشتر باكمال نيز بود، دهانش چون غنچه بشكفيد و گفت:
در چمن دوش صبا بوی تو سودا می‌کرد گل به کف داشت زر و غنچه گره وامی‌کرد
آنچه در پرده ی گل بود نهان، روی تو بود گره غنچه گشودیم، در آن بوی تو بود
8 جلوه هاى زندگى دنيوى همچون غنچه و شكوفه اى است كه هرگز گل نمى شود. (زهرة الحيوة الدنيا )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
زه یعنی چه؟
زه یعنی چه؟
کصخل یعنی چه؟
کصخل یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز