علی وداعی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با علی وداعی
پس آنگه وداعی به اهل حرم نمود و روان شد دلی پر ز غم
دختری دارم که آورد آب را او وداعی کرده شبها خواب را
به نومیدی ز جانان دور گشته وداعی هم ازو روزی نگشته
به وداعی که مرا میبری -ای دل!- بگذار که بمیرم من و جان از پی محمل برود
ز جانان با وداعی گشته قانع ز آن هم بخت بد گردیده مانع
ز عشق مرتضی در باز جان را وداعی کن همه ملک جهان را
پیش، کان تنگ شکر در لحد تنگ نهند بوسهٔ تلخ وداعی به شکر باز دهید