طعنه تراش

لغت نامه دهخدا

طعنه تراش. [ طَ ن َ / ن ِ ت َ ] ( نف مرکب ) آنکه زبانش پیوسته به عیب دیگران گویا باشد:
زبان تیشه فرهاد همچنان تیز است
هنوز طعنه تراش از برای پرویز است.نورالدین ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

آنکه زبانش پیوته بعیب دیگران گویا باشد.

جمله سازی با طعنه تراش

به طعنه گوید دشمن که کار چون نکنی ز کار گردد مردم بزرگ و نام آور
به طعنه گفت زهی بی‌ثبات بی‌معنی ز غفلت تو فغان و ز عادت تو نفیر
رسيد نوبت رندان عاقبت محمودگذشت آن كه عرب طعنه بر عجم مى زدبه وى نسبت داده اند كه مى گفت: (پروردگار نمونه قدرت و نيروئى بالاتر ازانسان نيست. پروردگار نمونه هاى خود انسان است.
ما که هندوی رخ آن بت خورشید وشیم بهتر آنست که خود طعنه بحربا نزنیم
ای ز عکس حسن رویت ز آب و گل پیدا شده خوب‌رویان در مه و خورشید تابان طعنه زن
او گفت که اگر با خود دولت مشورت شده بود، سؤالات مناسب تری پیشنهاد می‌کرد و به طعنه گفت که طراح سؤال‌ها همان کسی است که مدرک دانشگاهی خود را «با فشار دادن یک شاسی» گرفته‌است.