صافی جزری
فرهنگ فارسی
جمله سازی با صافی جزری
ز فیض صافی طینت مرا ز سینه بود چو شمع خلوت فانوس راز دل پیدا
ور قوت حکمش نبود جلوه گر آید کی آینه صافی از صخره صما
که لئیمان در جفا صافی شوند چون وفا بینند خود جافی شوند
شعاعش از خم علم بچرخ هفتم زند ز صافی و روشنی راه بر انجم زند
صافی و دور بین دل و جانیست مر مرا هر دو به دست مهر و مدیحند مرتهن