صافی نمی شود دل صد پاره بی گداز گل رنگ خون ز چهره به اشک گلاب شست
(634-546 قبل از میلاد) اعتقاد داشت که زمین سطح صافی بود که در آب محصور شده بود.
در خرابات حقیقت پیش مستان خراب در چنان صافی نبینی درد و خس و انساب کو
بنوش بادهٔ صافی ز دست دلبر خویش که بیوفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت
صوف بَرکَش ز سر و بادهٔ صافی دَرکَش سیم در باز و به زر سیمبَری در بر گیر