صافی توزپوش

لغت نامه دهخدا

صافی توزپوش. [ ی ِ ] ( اِخ ) ( مولانا... ) صاحب مجالس النفائس گوید: فرزند هرات است و در کار خود نادر. به شعر خویش اعتقاد تمام دارد. این دو بیت از اوست:
ز شوق تنگ دهانی دم از عدم زده ام
به لوح هستی خود نیستی رقم زده ام
بجز حدیث تو با کس نگفته ام سخنی
اگر به کس سخنی گفتم از تو دم زده ام.( مجالس النفائس ص 152 ).

جمله سازی با صافی توزپوش

صافی نمی شود دل صد پاره بی گداز گل رنگ خون ز چهره به اشک گلاب شست
(634-546 قبل از میلاد) اعتقاد داشت که زمین سطح صافی بود که در آب محصور شده بود.
در خرابات حقیقت پیش مستان خراب در چنان صافی نبینی درد و خس و انساب کو
بنوش بادهٔ صافی ز دست دلبر خویش که بی‌وفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت
صوف بَرکَش ز سر و بادهٔ صافی دَرکَش سیم در باز و به زر سیمبَری در بر گیر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال چای فال چای فال لنورماند فال لنورماند فال ورق فال ورق