لغت نامه دهخدا
شیخ اشکیوان. [ ش َ خ ِ اِ کی ] ( اِخ ) مردی که لعل از پایان قبر علی ( ع ) بدندان ربودن خواست و دندانش در لعل خلیده ماند. ( آنندراج ).
شیخ اشکیوان. [ ش َ خ ِ اِ کی ] ( اِخ ) مردی که لعل از پایان قبر علی ( ع ) بدندان ربودن خواست و دندانش در لعل خلیده ماند. ( آنندراج ).
💡 شیخ با او چو در دو تن یک جان بود آسوده و خوش و شادان
💡 شیخ چون دیدش که بیطاقت شده بس ضعیف افتاده و بیخود شده
💡 مراد از شیخ باشد مرشد راه ز حال خلق و عیب نفس آگاه
💡 شیخ ایمان داد و ترسایی خرید عافیت بفروخت رسوایی خرید
💡 کنون شیخ جهان تا چند گویم تو پیوندی چرا پیوند جویم